برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

یا رب


یا اله العالمین درمانده‌ام
دست من گیر و مرا فریاد رس
ای گناه آمرز و عذرآموز من
پادشاها در من مسکین نگر
چون ندانستم خطا کردم ببخش
عفو کن دون همتیهای مرا
خاک در کوی تو بر در مانده
من که باشم تا زنم لاف شناخت
هرکه او آن جوهر و دریا نیافت
تو مباش اصلا، کمال اینست و بس
عقل و جان و دین و دل درباختم
کار عالم عبرت است و غیرتست
مبتلای خویش و حیران توم
یک نظر سوی دل پر خونم آر
گر تو خوانی ناکس خویشم دمی
من که باشم تا کسی باشم ترا
کی توانم گفت هندوی توم
هرکه را خوش نیست دل بر درد تو
ذره دردم ده ای درمان من
کفر کافر را و دین دین‌دار را
یا رب آگاهی ز یا ربهای من
پای‌مرد من در این ماتم تو باش
لذت نور مسلمانیم ده
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
غرق خون بر خشکی کشتی رانده‌ام
دست بر سر چند دارم چون مگس
سوختم صد ره چه خواهی سوز من
گر ز من بد دیدی آن شد این نگر
بر دل و بر جان پر دردم ببخش
محو کن بی‌حرمتیهای مرا
خاکساری خاک بر سرمانده
او شناسا شد که جز با او نساخت
لا شد و الاء لاالا نیافت
تو ز تو لا شو، وصال اینست و بس
تا کمال ذره‌ای بشناختم
حیرت اندر حیرت اندر حیرتست
گر بدم گر نیک هم زان توم
 وز میان این همه بیرونم آر
هیچ کس در گرد من نرسد همی
این بسم گر ناکسی باشم ترا
هندوی خاک سر کوی توم
خوش مبادا زانکه نبود او مرد تو
زانکه بی دردت بمیرد جان من
ذره ایٔ دردت دل عطار را
حاضری در ناله شبهای من
کس ندارم دست گیرم هم تو باش
نیستی نفس ظلمانیم ده
 
«عطار - منطق‌الطیر»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر