برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

جلسه اول عرفان تطبیقی: سه رکن اصلی آیین بودا - Anatta



بسم الله الرحمن الرحیم

ادامۀ مباحثی که عرض میکردیم به آیین بودا رسیده بود. بعد از اینکه مباحث هندویی به پایان رسید، یعنی یه چند جلسه ای صحبت کردیم. وارد مباحث مربوط به آیین بودا شدیم. بطور کلی آیین های هندی و چینی از شرق وجودند، یعنی متوجّه مقام الاوّل  هستند. بعضی اندیشه ها، بعضی افکار بعضی تمدنها؛ مربوط به مقام الاخر هستند، مثل تمدن غربی. اسلام اون مرتبه ای است که میفرماید هو الاول و الاخر. یعنی اول و آخر رو با هم میاره. در حالی که آیین های هندی و چینی متوجه شرق وجودند یعنی مربوط به مشرق ذاتند. شروق ذات، پیدایش هستی.

عرض کردیم که سخن به آیین بودا کشیده بود. و درباره کلمه بودا گفتیم که به معنای بیدار شده است. بودا کسی است  که بیدار شده. بودا در آیین بودا یک عنوان است. اسم یک شخص نیست. در واقع هر کس که بیدار بشه بوداست، هر کس که بینا بشه بصیر بشه، چشمش باز بشه  روشن بشه او بوداست.
  


بعد عرض کردیم که در آیین بودایی 3 رکن اصلی هست. که یکی از اون تعبیر میکنند به Dukkha یعنی رنج جهانی؛ و یکی به Anitya  یعنی ناپایداری و ناپایندگی همه چیز (Pāli: Anicca)؛ و دیگری عدم جوهر ثابت (Pāli: Anattā). در واقع درباره Dukkha گفتیم که به نظر بودا رنجی که میکشیم به جهت تمایلاتی است که داریم. ایشون خطاب به مریدان بارها گفته که اگر آدمی به منشاء و مبداء رنجی که میکشه واقف بشه رنجها ریشه کن میشه.

****

دربارۀ رنج صحبت کردیم، درباره Anitya  و عدم دوام هم صحبت کردیم؛ و گفتیم که از دید بودا هیچ چیز دوام نداره همه چیز در گذره. و اگر بخواهیم به این متن توجه بکنیم: هر آنچه پدید می آید محکوم به فناست. و مانند شعله شمعی است که با این که می افروزد و ثابت و پیوسته به نظر میرسد مع الوصف هر لحظه آن، با لحظه بعدی متفاوت است و شعله آن به یک اعتبار هستی است و به یک اعتبار نیستی است. و زندگی بمثابه جریان آبی است که دم پیشین با دم پسین متمایز است. و حیات به منزله یک سلسله مظاهر پیدایش های زود گذر است که به مجرد اینکه پدیدار می آیند نیست و فانی میشوند. و در عالم هیچ جوهر ثابت و واقعیت ساکنی که بتوان آنرا اساس اشیاء و اسباب جهان دانست نیست. همه چیز غیر واقعی  بی بود و بی اساس است و غیر خود. همه چیز در گذره. همه چیز در سیرورت و تغییره.

بنده در رباعیات خیام که جستجو میکردم دیدم این رباعی شاید این مقصود رو خوب برسونه، گفته است که:

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم هست

بنابر این همه مظاهر گذرا و بی دوامی اند که از سرعت سیرشون ما میپنداریم دوام دارند مثل مشعل فروزانی که به گردش در بیاریم و تصور بکنیم که واقعا دایره ای هست. دایره ای نیست، بلکه نقطه های فروزان و روشنی است که در هر نقطه فقط یک لحظه میپاید. اما چون توالی دارد، نتیجه کلی این است که ما یک دایره روشن  میبینیم. عالم هم همینطوره خوب این در متون خود ما هم آمده، چنانکه در این ابیاتی که از گلشن راز عرض میکنم ملاحظه میفرمایید، میفرماید که:

به هر جزوی ز کل کان نیست گردد

کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفةالعین
عدم گردد و لا یبقی زمانین


 عمر همچون جوی نو نو می رسد

مستمری می نماید در جسد

بعد میفرماید که:
دگر باره شود پیدا جهانی

به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است

به هر دم اندر او حشر و نشیر است
در آن چیزی دو ساعت می‌نپاید

در آن ساعت که می‌میرد بزاید
این مطلب رو در آیین بودا تحت عنوان Anitya یعنی عدم دوام و ناپایداری، ناپایندگی اشیاء ذکر کردند.
اکنون رکن سومی که در آیین بودا هست و مورد بحث قرار میدیم مسئله است با عنوان Anatta در واقع مراد از Anatta یعنی anātman ، درواقع این ترجمه پالی یا تلفظ پالی لفظ سانسکریت anātman هست. یعنی نبود Ātman. در برابر آموزه بسیار بسیار معروف Vedanta که لُب Vedanta که ما دیدیم و چند جلسه در موردش صحبت کردیم که یک من حقیقی، که ورای تعیّنات است، هر آدمی ای داره و اون رو Ātman مینامند. بودایی ها میخواند بگویند Ātman وجود نداره. Anatta یعنی anātman an منفی میکنه، حرف an منفی کننده است، نبود  Ātman. بنابر این اکنون برای روشن شدن مسئله، Ātman رو بار دیگر تکرار میکنیم.

نکته ای که در مورد Ātman باید بدونیم این است که خود لفظش به معنای نَفَسه به معنای نفخه است. مسئله بعدی اینکه Ātman یعنی خود ما، خود حقیقی ما اون خود که میگویند به خود برس، یا از خود بخواه. از خود دریاب اون:   
 It is not limited to an individual soul split.
یعنی اون محدود به وجود شخصی یک شخص بخصوص نیست. یه قدری تناقض آمیزه اگر چه خود  منه اگر چه خود ماست اما صرفا به من یا به شما تعلق نداره بلکه عامه. یک حقیقت عام و کلیست. در عین حال که کلیست، جزئیست و مشخصه و به ما مربوط میشه. Ātman اون من حقیقی ماست و آنچنان در ما نهفته است که بیشتر مردم اصلا بهش التفات نمیکنند. در واقع نفس کلیه ای هست که هر چه که در عالم هست از اون سر میزنه اون آگاهی کلی است. در این متن نوشته Universal Consciousness اون آگاهی کلّیست.

اینجا خوب اون تمثیلی که بارها گفتیم تکرارش شاید بد نباشه که برای اینکه این مطلب روشن بشه اساتید هندو با این تمثیل مطلب رو ذکر میکنند. که میگویند: پدری گردویی به فرزندش داد و از او پرسید که: در این گردو چیه؟ پسر جواب داد که درون این گردو مغزه، In the nut is the kernel  یعنی مغزه. What is it in the kernel? پدر میرسه که درون مغز چیه؟ پسر جواب میده: در حقیقت درخت گردوست که ممکنه یک روزی سر بر کنه و رشد کنه. پدر می پرسه که و در اون نهانی ترین بخش این یعنی در اون درخت گردویی که در این مغز نهفته است چیست؟ پسر جواب میده: The essence of life جوهر حیاته. همون چیزی که موجب میشه چیزها بشکفند، رشد کنند و متطور بشوند. سر طبیعته. پدر بالاخره می پرسه که و درون آن چیست؟ اینجاست که دیگه فرزند جوابی نداره و پدر به او میگه که: آن تو هستی.

خوب این تمثیل به چه معناست؟ خود متن در چند کلمه بعد این رو روشن میکنه یعنی حقیقت وجود ما اون چیزی نیست که ما رو از دیگر چیزها امتیاز می بخشه، بلکه اون چیزیست که ما رو با جوهر حیات و با اون آگاهی بزرگ (به تعبیر این متن) در عالم پیوند میده. اون است که ذات همه ذاتهاست اون هست که از آن همه دانه ها پدید میاد، بذرهایی که از اونها هر چه که در عالمه سر بر میکنه. بنابر این Ātman اون نفس کلی، اون روح کلی است که در عین حال روح شخصی ما هم هست و گفتم این تناقضی است که در این هست. تناقض نه به معنی اشتباه، یعنی ما باید تامل کنیم در حقیقت این تناقض که چگونه است که اون چیزی که حقیقت من است اون چیزی که من است اون چیزی که منم همه عالم است.

خود این جای تامل بسیار داره. جمله بعدی این است که هر کس که به سر این نکنته پی ببره اونوقت آیین هندو رو در میابه. که چگونه است آن چیزی که منم در حقیقت امر همه عالمه و اصل عالمه، و جوهر حیاته. این من رو که هندوها از اون تعبیر به Ātman میکنند و ما الان عرض کردیم، ملاحظه کردید؛ این رو بودایی ها قبول ندارند. می گویند چنین منی وجود نداره، بحث بودایی ها خوب میدانید که اونها در بعضی مواضع با هندوها در واقع در کشمکش بودند، این بحث رو بودایی ها قبول نداشتند.

ببینیم مبنای قول بودایی ها چیه؟ در واقع اگر بخواهیم باز به متن توجه بکنیم، این است که در یک جایی بودا مطالبی رو گفته است که در این کتاب است، من آوردم خدمت شما من ترجمه فارسیش رو میخونم، آورده است که: صورت مادّی، یا بگیم جسم مادی، ای راهبان خود نمیتواند بود. یعنی این بدن، این صورت مادی، self، خود، Ātman که الان مورد بحث ماست و میخواد رد بکنه این نمیتونه باشه.

احساسات نیز ای راهبان خود نمیتواند شد. و ادراکات و تاثرات ذهنی و آگاهی نیز خود نمیتوانند شد. حال به نظر شما ای راهبان جسم مادی متغیّر است یا ثابت؟ جواب میدهند متغیّر است ای سرور بزرگ. آیا آنچه متغیّر است خوشی در بر دارد؟ یا رنج؟ جواب میدهند رنج در بر دارد سرور بزرگ. اگر مردی به آنچه که ناثابت و رنج آلود و متغیّر است نگاه کند میتواند بگوید این مال من است، این منم، این خود منم. جواب میدهند این امکان ناپذیر است، سرور بزرگ. بعد میگوید پس ای راهبان هر آنچه که مربوط به جسم و احساس و ادراک و تاثرات ذهنی و آگاهی است. (پس شد پنج تا: جسم و احساس و ادراک و تاثرات ذهنی و آگاهی) و در گذاشته بوده و در حال موجود و در آینده خواهد بود و یا متعلق به موجودات ذیروح است یا نیست و یا لطیف است و یا کثیف و یا بزرگ است و یا کوچک و یا دور است و یا نزدیک "خود" (یعنی Ātman) نمیتواند بود.

چرا؟ چون همه این مواردی که ایشون ذکر کرد: جسم و احساس و ادراک و تاثرات ذهنی و آگاهی، همه اینها در معرض عدم دوام و ناپایندگی است. یعنی ایشون میخواد بگه که در پس مظاهری که در عالم هست یک من ثابتی وجود نداره. شاید این گفتگویی که میان شاهی به نام Milinda و یک راهبی به نام Nagasena درگرفته و در کتابی با عنوان Milinda که از کتب بودایی ها آمده ذکرش بی مناسبت نباشه.

آورده است که در رساله معروف Milinda Panha گفتگویی بین Milinda، که همان Menander پادشاه یونانی هند است؛ و راهبی بودایی به نام Nagasena درگرفته است که قسمتی از آن را نقل میکنیم. 

Milinda از Nagasena میپرسد که ای راهب ستودنی، شهرت و اسم شما چیست؟ راهب پاسخ میدهد که: مرا ناگاسنا گویند، ای شاه بزرگ. 
بعد ناگاسنا ادامه میدهد: ولی "ناگاسنا" ای شهریار بزرگ، فقط نام و صفت و لفظی بیش نیست، زیرا شخصیت ثابتی در پس مظاهر عالم نیست. 

اینجا میلیندا رو به یارانش میکنه و اونها رو به شهادت میطلبه و میگه که: ناگاسنا مدعی است که شخصیت ثابتی وجود ندارد. آیا میتوان با چنین گفته ای توافق کرد؟
  
سپس خطاب به ناگاسنا گفت: اگر شخصیت ثابتی وجود ندارد اگر منی در پس مظاهر نیست، اگر یک حقیقت ثابتی در پس مظاهر نیست اگر در این عالم همه چیز در گذر است و هیچ چیز نمی پاید و شما یک من ثابت دائمی ندارید، اگر شخصیت ثابتی وجود ندارد، پس کیست که راهبان صومعه شما را لباس و خوراک و مسکن میدهد؟ (چون ناگاسنا یک شخصیت مذهبی بود، یک راهبی بود.) کیست که بیماران را درمان میکند؟ 
کیست که به مقام نیروانا و آزادی و نجات میرسد؟ و اصلا (از شما هم که بگذریم) بطور کلی اگر آدمیان من نمیداشتند، کیست که دست به کشتن میزند؟ کیست که سرقت میکند؟ کیست که به زندگی پست و تمایلات دنیوی می گراید؟ کیست که دروغ میگوید؟ یا مرتکب معاصی میشود؟ کلا اگر اینطور باشد که منی در کار نباشه، اگر چنین باشد، نه نیکی خواهد بود و نه بدی.  و پدید آورنده اعمال نیک و بد هم نخواهد بود. و اعمال نیک و بد ما نه میوه های خوب به بار خواهند آورد و نه میوه های تلخ. ای ناگاسنا، اگر بپنداریم که مردی شما را هلاک کند و ضاربی در کار نباشد نتیجه این خواهد بود که استاد و مرشدی در طریقت شما یافت نمیشود.

میگویی که هم کیشانت تو را ناگاسنا میگویند؟ ناگاسنا چیست؟ آیا این گیسوان ناگاسنا است؟ جواب میده: نه سرور من، این گیسوان ناگاسنا نیست. این ناخنها و دندانها و پوست و گوشت ناگاسنا است؟ نه سرور من.
آیا صورت جسمانی، احساسات، ادراکات، تاثرات ذهنی، آگاهی ناگاسنا هستند؟ جواب میده: نه سرور من. آیا غیر از این پنج گروه ترکیبات (The five skandhas) ناگاسنایی وجود دارد؟ چیز دیگه غیر از اینها هست که شما باشید؟ جواب میده نه سرور من. 

پس به هر سوی که مینگرم ناگاسنایی نمی بینم و ناگاسنا لفظی بیش نیست و ناگاسنایی که در پیش من ایستاده کیست؟
ناگاسنا از پادشاه پرسید: آیا سرور بزرگ بدینجا پیاده آمده است؟ یا با ارابه؟ جواب میده با ارابه آمده ام. حال که با ارابه آمده اید ای شاه بزرگ به من بگویید ارابه چیست؟ ایا ارابه قرار گاه آن است؟ آیا چرخ و ریسمان و یوغ و پره های چرخ را ارابه گویند؟ پادشاه هر چه میپرسید میگفت نه. این ارابه نیست. آیا همه این صفات را ارابه میگویند؟ نه چنین نگفتم. پس غیر از این صفات چیزی هست که ما به آن ارابه گوییم. جواب میده نه چنین نگفتم. پس به هر سوی که مینگرم ارابه را نمیبینم. و ارابه لفظی بیش نیست. ای پادشاه بزرگ سخن راست نگفته ای.

سپس ناگاسنا روی به پانصد Yavana (یارانی که آنجا بودند) برگرداند آنها را به شهادت طلبید و گفت: سرور بزرگ میگوید که با ارابه آمده است و چون از او سوال شد ارابه چیست؟ در تعریف ماهیت آن عاجز ماند و نتوانست آنرا بیان کند. آیا میتوان با چنین امری موافق بود؟ اینجاست که میلیندا پاسخ میده که: من دروغ نگفته ام به علت داشتن همه این اجزای مختلف، چون ریسمان یوغ چرخ و غیره است که آن را تحت لفظ کلی "ارابه" بیان میکنند. پس ارابه یک لفظ کلی است، یک اسم است. با من پدید آمده.

زانک این اسما و الفاظ حمید

از گلابهٔ آدمی آمد پدید

 اشاره است به اون ابیاتی در مثنوی که میفرماید که:
ای خدا جان را تو بنما آن مقام

کندر آن بی حرف میروید کلام

خود طواف آنک او شه‌بین بود

فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
زان نیامد یک عبارت در جهان

بس نهانست و نهانست و نهان
زانک این اسما و الفاظ حمید

از گلابهٔ آدمی آمد پدید
علم الاسما بد آدم را امام

لیک نه اندر لباس عین و لام
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه

گشت آن اسمای جانی روسیاه
که نقاب حرف و دم در خود کشید

تا شود بر آب و گل معنی پدید
بنابر این مطابق این گفتگویی که دیدیم، در آیین بودا معتقدند چنین نیست که در پس این یوغ و چرخ و قرارگاه و ریسمانی که در ارابه است یک حقیقت دیگر علی حدّه ای هم باشه که اون ارابه باشه. حالا وجود آدمی هم همینطوره، معتقدند در پس این تاثرات ذهنی و ادراکات و هشیاری و اون پنج تا که گفتیم و از اونها تعبیر به skandha میکنند. (صورت جسمانی، احساسات، ادراکات، تاثرات ذهنی، آگاهی) یک من علی حده ای وجود نداره همینه، همینه و در گذره، همینه و ناپایداره، همینه و دوامی نداره. یعنی همینطور که ارابه چیزی جز چرخ و یوق و ریسمان و قرار گاه نیست و در پس چرخ و یوق و ریسمان و قرار گاه یک حقیقت علی حده ای که از اون تعبیر بکنیم به ارابه وجود نداره، وجود آدمی هم همینه.

بنابر این مختصر و خلاصه اش را اینطور میتونیم بخونیم: پس آنچه از این مطالب بر می آید این است که Ātman همون مجموعه پنج گروه کیفیات گذرانه و پنج گروه skandhas، همانی که گفتیم که با هم ترکیب میشوند و مظاهر شخصیت انسان و اشیاء را تشکیل میدهند، پس بقا و ثباتی ندارند. چه به مجرد اینکه پدید می آیند، فانی میشوند و اصل ساکنی وجود ندارد.

به همین جهت حافظ میفرماید که:
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده

بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
هر چه هست فانیست، «کل من علیها فان». اگر این معنا را بخواهیم روشنتر دریابیم شاید بهتر از همه در این عباراتی است که از کتاب دیگری براتون انتخاب کردیم. از آن پس پیشوایان ذن به این شیوه جانشین خود را بر می گزیدند.


"گونین" پنجمین پیشوای ذن روزی اعلام کرد که جانشین او کسی خواهد بود که بهترین شعر را دربارۀ حقیقت ذن که یکی از تیره های آیین بودائیست بگوید. سر آمدترین راهب دیر قلم بدست گرفت و با خط خوش این شعر را نوشت:

تن درخت بودهی1 ست،
روان آئینه ایست رخشان،
آن را به اندیشه جلا ده،
تا ننشیند غباری بر آن.
  1.  بودهی به همان بودا بر میگرده، یعنی تن یه درختیست که بیدار میشه، به بودایی میرسه، معرفت در او پدید میاد.
هیچ یک از راهبان را توان رقابت با راهب سرآمد دیر نبود، اما به هنگام غروب "یه نو" یکی شاگردان فرو مرتبه اون دیر، که در آشپزخانه کار میکرد از تالار گذشت و قطعه شعر را دید و پس از خواندن آن با خطی نا زیبا شعر دیگری زیر آن نوشت:

بودهی درخت نیست
آینه درخشانی وجود ندارد
همه چیز با هیچ آغاز میشود
غبار بر کجا تواند نشست؟

بنابر این هیچ امر دائمی نیست. هیچ امر باقی نیست هر چه که هست فانیست.

میان آنچه خدا آفریده است از هیچ

دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
( حافظ میفرماید. )
یا در جای دیگر میفرماید که:
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تو اش نیست بجز باد بدست
بحث من تمامه اما یک سوال باقی است. اگر هیچ چیز دوام نداره اگر همه چیز در ناپایندگی و عدم دوامه. اگر منی در پس مظاهر نیست. پس وقتی که بزرگان ، انبیاء اولیاء بزرگان خودمون میفرمایند من اشاره به چی میکنند؟ کی را می گویند من؟ همینقدر ما باید بدانیم که این منی که آن بزرگان می گویند اون منی که ما می شناسیم نیست. یه من دیگریست. حالا که سخن به اینجا کشید. بگذارید پس این چند بیت را از گلشن راز هم بخوانیم، میفرماید که:


 دگر کردی سؤال از من که من چیست

مرا از من خبر کن تا که من کیست
چو هست مطلق آید در اشارت

به لفظ من کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعین شد معین

تو او را در عبارت گفته‌ای من
من و تو عارض ذات وجودیم

مشبکهای مشکات وجودیم

پس من، من حقیقی که در بزرگان به ظهور میرسه، هست مطلقه وجود مطلقه، که متعیین شده. بیان دیگرش این است که منی که بزرگان می گویند، به اعتبار بقاست. بقا بنابر این در آیین بودا طرح نشده. چرا طرح نشده؟ من نمیدانم، چون اگر که بقا در آیین بودا طرح میشد اونوقت حیثیت نبوت تشریع نه نبوت انباء، چونکه اونها هم بالاخره درجه ای از درجات نبوت را داشتند اما نبوت تشریع نبود. نبوت تشریع با انذار همراهه، اگر چنین بود نبوت تشریع هم پدید می آمد. چون من الهی که به اعتبار بقاست در آیین بودا وجود نداره، بنابر این اون نمیتونه بگه خدا. در آیین بودا خدا وجود نداره، بودا مردمان را به خدا نمیخونه.

برای طرح خدا و دعوت به خدا باید بزرگان در مقام بقا باشند، طرح بهشت هم  نکرده بهشت و دوزخ؛ چون اونم محتاج مقام بقاست. بطور کلی اصلا حقیقت ولایت به اعتبار مقام بقاست، البته بقایی که مسبوق به فناست. تا فنا صورت نگیره بقایی پدید نمیاد اما اون منی که در بزرگان ظاهر میشه، من الهیست به همین جهت امر و نهی شون امر و نهی خداست، من دیگری نیست.

والسلام علیکم و رحمة الله
(قسمت اول عرفان تطبیقی، آقای دکتر ریخته گران.)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر