برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

گفت وگو با دكتر محمدرضا ريخته گران: عاشق شو ورنه روزي كار جهان سرآيد



  نويسنده: آرش الله وردي

دكتر محمدرضا ريخته گران، استاديار گروه فلسفه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران و مدير گروه فلسفه هنر دانشگاه هنر است. وي تحصيلات دانشگاهي خود را تا سطح دكترا در رشته فلسفه گذرانده است.

از جمله آثار منتشر شده از اين استاديار دانشگاه مي توان به «پديدارشناسي چيست؟»، «كارن بارت و الهيات ديالكتيكي»، «آلبرت كبير»، «هوسرل و مسأله شناسي»، «منطق و علم هرمنوتيك» و «هنر، زيبايي و تفكر» اشاره كرد.

با وي درباره عرفان و جامعه به گفت وگو نشستيم كه آن را تقديم علاقه مندان مي كنيم.


* آقاي دكتر، با توجه به اين كه چندي است در دانشگاه درس عرفان نظري تدريس كرده ايد، لطفاً بفرماييد عرفان در يك جامعه چگونه و چرا به وجود مي آيد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. 
بنده معتقدم اگر در ميان قومي عرفان به ظهور نرسد، محل سؤال است. اگر شما در ميان اقوام بشر ديني را پيدا كرديد كه صرف مناسك ظاهر باشد و هيچ وجهه عرفاني نداشته باشد آن وقت جاي سؤال است كه چرا چنين است؟ و چگونه اين قوم به عرفان دست پيدا نكرده اند؟ قوام دين آنها اگر بر تجربه عرفاني نيست پس بر چيست؟ به طور كلي نزد همه اديان و جوامع ديندار عرفان وجود دارد؛ حتي نزد سرخپوست ها و ديگر اديان ابتدايي صورتي از عرفان هست. حتماً بايد نحوي سلوك عرفاني به عنوان مقدمه و مبنا براي شارع هر ديني وجود داشته باشد.
هر عملي از شريعت و هر يك از مناسك و عباداتي كه انجام مي دهيم حيثيت ايصال به غيب دارند؛ يعني كسي كه اين عبادت را با نيت خالص و از روي صدق انجام دهد راهي به عوالم غيبي پيدا مي كند. حال پرسش اين است كه در عبادات چه چيز تضمين كننده اين حيثيت ايصال به غيب است؟ بالاخره شارع مطهر كه اين عبادات را از جانب خداوند وضع كرده مي ديده و شهود داشته كه اين عمل رساننده به غيب است. اگر اين شهود ـ كه بر سير و سلوك عرفاني مبتني است ـ نبود چگونه شارع مكرم آن مي توانست مفيد بودن و حيثيت ايصال به غيب را در آن تضمين كند؟ شريعت از تجربه معنوي نبي نشأت مي گيرد و بنابراين وجود طريقت اصلاً امري بديهي و مسلم و طبيعي است و هيچ جاي سؤال نيست. هر جا كه دين است لامحاله عرفان، يعني حضور و تجربه معنوي هم هست. علاقه به عرفان كاملاً طبيعي است و نياز به تبيين عقلي ندارد. كسي كه با عرفان و تصوف مخالف است مثل اين است كه بگويد من با آفتاب و باد و باران مخالفم.

* يعني شما اعتقاد داريد شريعت زير مجموعه طريقت است؟

در كتب عرفان نظري آمده است كه: «مبدأ ولايت غير نبي نبوت است و مبدأ نبوت نبي(ص) ولايت» يعني در مورد شخص نبي ابتدا ولايت، يعني قيام العبد بالرب و احوال حضور و تجربه عرفاني است كه خود موجب ظهور شريعت مي شود. اما براي ما شريعت اول است. چنانچه در قرآن كريم خداوند مي فرمايد: «[اي محمد] بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد.» حال اگر خيال و نيت خود را در اعمال شرعي تصحيح كنيم به طريقت مي رسيم كه باطن شريعت است. اين تصحيح خيال و نيت از اركان عرفان است تا آنجا كه عارف بزرگ جنيد بغدادي آن را حقيقت تصوف دانسته است. بنابراين، از آنجا كه مبدأ نبوت نبي(ص) ولايت و سير و سلوك معنوي اوست و همين تجربه معنوي است كه چون احكام آن بر پيكر مبارك او سريان پيدا مي كند، احكام شرعي و عبادات و معاملات پديد مي آيد؛ مي توانيم بگوييم كه شريعت ظهور احكام مربوط به تن و مناسبات اجتماعي افراد است، از ناحيه روح و قلب و صدر مبارك نبي(ص)، بنابر سلوك معنوي و طي مدارجي كه قبلاً داشته. در واقع شريعت ضامن رابطه ميان بنده و خدا و حافظ مناسبات اجتماعي ميان افراد است و اين فرع بر حضور و سلوك معنوي است كه نبي(ص) داشته است؛ چون اگر اين سلوك معنوي نبود، آداب ظاهر نيز به وجود نمي آمد و مبناي لازم را نداشت. بنابراين وجود شريعت نيز، همانند طريقت، يك امر كاملاً طبيعي است و مخالفت با طريقت عين مخالفت با شريعت است؛ زيرا اين هردو در واقع دو صفت و دو حالت يك چيز هستند و هر دو طبيعي و مسلم اند.

* پس آن تفاوتي كه بين شريعت و طريقت است چه طور موجه مي شود؟

طريقت راه بنده به سوي خداست و شريعت ظهور احكام و مناسك و عبادات مناسب با اين راه. يعني دو چيز نيست، يك چيز است. تفكيك ميان شريعت و طريقت و حقيقت به تفكيك ميان اسلام، ايمان و احسان باز مي گردد.

* توسط چه كساني چنين تفكيكي صورت گرفته است؟

اصل اين تفكيك در همان صدر اسلام در فرمايشات نبوي آمده است. اگر به اين روايت معروف توجه كنيم كه پيامبر(ص) فرموده است: «الشريعه اقوالي و الطريقه افعالي والحقيقه احوالي» مطلب قدري روشن مي شود. سخن اينجاست كه در ميان مسلمين از همان صدر اسلام كساني بودند كه علاوه بر اين كه به ادب شرعي مؤدب بودند مشكلات و دغدغه هاي ديگري هم داشتند. اولاً مي ديدند كه عمل به شريعت براي آدمي در مواردي به نحوي مكر و غرور پيش مي آورد. آنها با وجود عبادات و تدين تمام مي فهميدند كه دلشان صاف نيست و از اخلاص و تقوا به دورند و با اين كه مي دانستند كمال نماز به حضور قلب است كه (لاصلوه الابحضور القلب) مي ديدند كه در نماز حضور قلب ندارند، مي پرسيدند پاكي وتقوا و حضور قلب را چگونه بايد به دست آورد؟ اين دسته به خصوص مي ديدند كه خود پيامبر اكرم(ص)مقصود از بعثت خود را تتميم و تكميل مكارم اخلاق دانسته است. اين ها مي پرسيدند چگونه مي توان به اخلاق نيكو، به صدق و اخلاص و پاكي نيت و درستي خيال دست يافت؟براي عد ه اي دغدغه ها و پرسش هاي ديگري نيز در كار بود. پرسش از اين كه من كه هستم؟ از كجا آمده ام و به كجا مي روم؟ اينها حديث پيامبر(ص) را در نظر داشتند كه «خدا رحمت كند آن كه بداند از كجاست، در كجاست و به سوي كجاست؟» با خود مي گفتند: چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش؟ از طرفي ديگر بعضي مسلمين به دنبال اين بودند كه زهد پيشه كنند، اما چگونه؟ كساني نيز در وجود معصومين(ع) وجه ديگري يافته بودند كه كار دينداريشان به عشق و عاشقي كشيده شده بود. همچنين به مرداني برخورد كرده بودند كه راهيابي به ساحت معنوي معصومين را نشان مي دادند و به حكم طبيعت بشري مهر و علاقه و حتي عشقي ميان آنها پديد آمده بود. اينها مي خواستند عاشقانه دين ورزي كنند، اما چگونه؟ اينها در طلب «جنه اللقاء» بودند؛ اما لقاء رب چگونه حاصل مي شود؟ كساني نيز به دنبال اين بودند كه حقيقت آيات قرآني را بفهمند. خود قرآن كريم آنها را توصيه به تفكر و انديشه در خلقت آسمانها و زمين كرده بود.
تصديق مي فرماييد كه هيچ يك از اين مسائل جزو آداب ظاهر و مناسك دين نيست. به هر حال كساني كه در خود اين صفا و پاكي را نمي ديدند و در صدد تهذيب قلب و درست كردن نيت وخيال برآمده بودند، كساني كه مي خواستند از طريق تفكر در آفاق و انفس به بيرون اين پرده رفته و رو به جانب حق بياورند. كساني كه مردي نوراني را يافته بودند و كار دينداريشان به عشق و عاشقي و مريدي و مرادي كشيده شده بود، جملگي چيزي مي طلبيدند كه فراتر از صرف عمل به احكام بود و فقه تنها نمي توانست متكفل حل و رفع آنها باشد. زيرا در تاريخ اسلام فقه صرفاً بيان احكام شريعت مطهر را بر عهده گرفته است و مسائل اعتقادي و مباحث فكري و يا آنچه به سلوك معنوي مربوط مي شود، مقتدا و ملجأ ديگري را هم مي طلبيده است. مجموعه اين دغدغه ها و پرسش ها افراد را به طرف مباحث معنوي كشاند و موجب شد اين افراد علاوه بر عمل به شريعت و تدين كامل چيزي ديگر نيز بجويند. آنها چون به دنبال بواطن آيات و راه معنوي و اكسيري براي زدودن آلودگي هاي نفس و در يك كلام علم بالله كه عين نورانيت قلب است كه «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» و نه فقط علم به احكام الله برآمدند، ديدند كه در اين قبيل مباحث كه جملگي به علم بالله و نورانيت دل مربوط مي شود، پيامبر(ص) مي فرمايد كه بايد از باب معنويت علي(ع) وارد شويد. «انا مدينه العلم و علي بابها». يعني بايد به وجهه ولايت من كه در علي(ع) ظهور و بروز يافته است، متمسك شويد. اين در عين حال مشخص كننده طريق آينده شيعيان -كه از همان ابتدا در طلب ولايت و نورانيت دل بودند- نيز بود. اينجاست كه دست هايي از اصحاب به جانب اين مباحث رفتند و بدين گونه طايفه اي از اصحاب پديد آمدند كه در عين تشرع و تدين كامل پرواي مسائل قلبي و تهذيب دل داشته و در آيات الهي تفكر مي كردند و خداوند را نه از روي طمع بهشت يا ترس از دوزخ، بلكه براي رسيدن به لقاي او عاشقانه مي پرستيدند. اين طايفه در ابتدا به صورت زهاد اوليه جلوه گر شدند.

* مبحث بعدي رهبانيت است. آيا آن رهبانيتي كه پيامبر(ص) منع مي كند در عرفان ما وجود ندارد؟

رهبانيت درعرفان بعضي اديان چون مسيحيت هست اما در عرفان ما نه.
البته بعضي ها حالشان اقتضا مي كرده كه براي مدتي محدود طبق دستور به اين كار دست مي زده اند. اما موقت بوده است. خود پيامبر(ص) هم در احوال بعثت اين شيوه را به كار مي گرفته وليكن هميشگي و دائمي نبوده است. بنابراين، فقط به صورت كوتاه و به دستور و برطبق احوال شخص عزلت و دوري پيش مي آيد. اما از اين موارد خاص و نادر كه بگذريم رهروان عرفان در طريق حق بيشتر اوقات خود را به عنوان يك شهروند به وظايف اجتماعي و خانوادگي و شغلي قيام مي كردند. به طور كلي ترك دنيا در عرفان ترك غفلت از خداست و نه ترك وظايف اجتماعي.
«چيست دنيا از خدا غافل شدن
ني قماش و نقره و فرزند و زن»
يعني سالك درعين حال كه بر وظايف شهروندي و اجتماعي اش قيام مي كند، از خدا غافل نمي شود.

* پس فرق تصوف و عرفان چيست؟

تمايز تصوف از عرفان، تمايز جديدي در تاريخ اسلام است. قبلاً عارف همان صوفي بود و صوفي همان عارف. مرحوم مطهري دركتاب «تماشاگه راز» مي فرمايند: نبايد بين صوفي و عارف تفكيك كنيم، بلكه وقتي نظر معطوف به نقش و نظام معرفت است، تعبير عارف رساتر است. اما وقتي نظر بر نظام اجتماعي رايج ميان عرفاست ازجمله حلقه هاي ذكر و آداب و رسوم طريق، بهتر است تعبير تصوف به كار رود. به طور كلي، يكي بودن عرفان و تصوف يك امر صرفاً اعتقادي و نظري نيست، بلكه يك مسأله تاريخي نيز هست. تاريخ گواهي مي دهدكه طايفه اي از مسلمين كه گرد اين گونه معرفت قلبي گشته اند و درصدد تهذيب قلب برآمده اند صوفيه بوده اند. متكلمين، فلاسفه و حكماي مشاع و اشراق اين راه را نرفته اند. تنها گروه به گواهي تاريخ صوفيه بوده اند. معرفت قلبي و تهذيب قلب به تصديق هر عاقلي اساس دين و دينداري است و به طور طبيعي و فارغ از ميل و اراده ما در تاريخ اسلام عد ه اي را به خود جلب كرده است. درست همان گونه كه روشني شمع ، پروانه را به سوي خود كشانيده است.

* درطول تقريباً ۱۴۰۰ سال عرفان در ايران، امروزه اين گفتمان عرفاني پرقدمت چه حاصلي براي ما داشته است؟

همه آن چه داريم از عرفان است. در طول تاريخ هرچيزي كه به دست آورده ايم در جنب عرفان بوده است. پيوندي محكم ميان هنر هاي ايران و عرفان هست. موسيقي، نقاشي، ادب و معماري ما با عرفان رابطه اي عميق داشته است. همينطور است علم تفسير و فلسفه ما. زبان فارسي در آثار عرفايي چون سنايي و عطار و سعدي و مولوي و حافظ و جامي به اوج قدرت و شكوفايي خود رسيده است. در هيچ زباني معاني عرفاني آن گونه كه در زبان فارسي به ظهور رسيد، به ظهور نرسيده است. ما از غني ترين اقوام معنوي عالم هستيم. اگر به عز و رفعت مقام عرفاني خود واقف شويم آن گاه مي بينيم كه از جنبه معنوي از هيچ قومي كمتر نيستيم؛ بلكه در صدر مراتب معنويت هستيم.

* چگونه عرفان اسلامي به اين درجه از قوت رسيد؟

اديان از حيث مظهريت حقيقت تفاوت دارند. وجهه عرفاني دين موسي (ع) از دين عيسي (ع) كمتر است. دين يهود بيشتر متوجه ظاهر است و دين عيسي(ع)متوجه باطن. اما اسلام جامع هر دو است. خداوند مي فرمايد: «هو الاول والآخر والظاهر والباطن» در اسلام دو استوانه بزرگ و قوي پديد مي آيد و بين دو جنبه موسوي و عيسوي جمع مي شود. از يك طرف عرفان و معنويت كه عرفاي اسلام آن را بسط و نضج دادند و از طرف ديگر فقه و شريعت اسلام كه فقيهان آن را رشد داده و ترويج كردند و بازگشت هر دو به كتاب و سنت است.

* پس عرفان حاصل سرخوردگي و خلأ و شكاف در اجتماع نيست؟

هرگز! عرفان بنياد تكويني و اصل هستي شناختي يك قوم است. اساس هستي يك قوم است. البته در زمان هايي كه اوضاع دگرگون مي شود و عسرت زمانه و مضيقه ها پيدا مي شود طبيعي است كه از لحاظ اجتماعي گرايش مردم به عرفان بيشتر بشود؛ اما اين جنبه علت و معلولي ندارد كه بگوييم علت رويكرد هاي عرفاني عسرت و فتوري است كه در جامعه پديد مي آيد. عرفان اساسي تر و بنيادي تر از اينهاست و مبناي هستي شناختي و تكويني دارد.

* نظر شما در خصوص جنبه اپيدمي يافتن عرفان در جامعه چيست؟

آنچه كه فعلاً در همه عالم از متون و مباحث عرفاني آموزش داده مي شود علاوه بر جهات ديني جهات اجتماعي نيز دارد و مي تواند موضوع يك تحقيق جامعه شناسانه باشد. از مسائل اساسي امروز اقبال جوانان به صورت هاي مختلف عرفان است. اما خوشبختانه در عين حال روزگار ما روزگار اقبال جوانان به عرفان حقيقي اسلامي هم هست. عرفان حقيقي اسلامي، عرفان شيعي است و جوانان به اين نكته وقوف پيدا كرده اند. آنها به تدريج متوجه هويت خودي شده اند و تشنه معنويت اند. آنها غالباً از شريعت رويگردان نيستند. در يك كلام، هر كس از شريعت رو بر مي گرداند طالب عرفان و مرد طريقت نيست. شريعت و طريقت با هم، هم عنان اند.

* چرا جنبه هاي شهودي و شطحي عرفان اين همه در ادبيات امروز رواج پيدا كرده است؟

در بعضي از آثار عرفاني جنبه هاي سكر معنوي و غلبه احوال بيشتر است. اما بعضي ديگر متوجه صحو و تعليم سالكين و علم عرفان است. از دسته اول ديوان شمس را مي توان مثال زد و از دسته دوم مثنوي معنوي را. امروزه آثار مسجع موزون سكرآميز و آهنگين چون تناسب بيشتري با موسيقي دارد بيشتر مطرح مي شود.

* رابطه عرفان و لذت را چطور مي بينيد؟

عرفان طريق التذاذ روحي و بهره مندي و تمتع معنوي است. اين البته با التذاذ و تمتع متعارف فرق دارد. مسرت و بهجت حقيقي است. سرور و ابتهاج عرفاني همه لذت ها و آمال دنيوي را از چشم مي اندازد. اگر كسي با عرفان آشنا نباشد از سرور و ابتهاج به كلي بي بهره و از خوشي حقيقي كاملاً به دور است.


* تعبير و تعريف خود شما از عرفان چيست؟

عرفان از ريشه عرف و به معني شناخت است و در واقع، طريق رسيدن به معرفت الله جل جلاله و اسما و صفات اوست. البته نه با روش استدلال عقلي، بلكه با سلوك قلبي. اما اين بدين معنا نيست كه عرفا با عقل مخالفند. تعريض هايي كه در سخن بعضي عرفا درباره عقل هست به فراگذاشتن عقل از حدود خود برمي گردد و نه به عقل در ذات و ماهيت آن.

* چگونه است كه بسياري از روشنفكرها دليل عقب ماندگي جوامع شرقي را عرفان مي دانند؟

روشنفكر هاي ما معمولاً نه عرفان را مي شناسند و نه فلسفه غرب و نه حكمت شرق را. معلوم نيست متعلق به كدام سرزمين و سنت اند.
عرفان بازشدن و انفتاح طريق تفكر است. عرفان با توانمندي و نشاط همراه است و شخص را پويا و فعال مي كند. اگر قومي به عرفان الهي التفات كند و علاقه بورزد انبساط پيدا مي كند. البته در طول تاريخ صورت هاي منحط عرفان هم ظهور كرده است. صورت منحط يك فكر يا مكتب فقط يك بحث ديني نيست و جهات جامعه شناسانه نيز دارد. در واقع علماي جامعه شناس هستند كه بايد علل و چگونگي انحطاط يك عقيده و فكري كه در اصل صحيح بوده را روشن كنند.


* نسبت عرفان با عقل چيست؟

قبلاً عرض كرديم كه عرفان حقيقي با عقل مخالف نيست. عرفا معتقدندكه عقل وديعه اي است الهي براي پي بردن به حقايق و براي تنظيم مناسبات دنيوي آدمي. همه مشكل اينجاست كه عقل پا را از حيطه خود فراتر مي گذارد و مي خواهد وارد ساحات ديگري شود كه از بنيان عقلي نيستند.

«عقل مي خواست كزان شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد»
عقل در مرتبه خود خوب است؛ زيرا چيزي است كه خدا با آن عبادت مي شود و بهشت با آن به دست مي آيد. تعريض هاي عرفا به عقل به تجاوز عقل از حدود خود باز مي گردد؛ نه اين كه صرف عقل را بد بدانند.

* منظورتان از تجاوز عقل از حدود خود چيست؟

عقل در معارف اسلام معاني مختلف دارد. از عقل كل بگيريد كه اول ما خلق الله است تا عقل جزو دنيا بين ما. آنچه درباره تجاوز عقل از حدود خود گفتيم مربوط به همين عقل جزو است. فرض كنيد مي خواهيم، شهروند خوبي باشيم؛ عقل به ما مي گويد چگونه. مي خواهيم پدر خوبي باشيم عقل به ما مي گويد چگونه. همه چيز را عقل به ما نشان مي دهد. عقل چراغي است كه با آن راه را از چاه تشخيص مي دهيم. اما اگر بخواهيم اسرار نخستين و آخرين را نيز با عقل بفهميم، آن جا ديگر عقل نمي تواند سر اين سراپرده را به ما بگويد. عرفا حرفشان اين است نه اين كه از بنياد با عقل مخالف باشند. تمام مثنوي مولوي بحث عقل است. در عرفان اصيل عقل در مرتبه خود معتبر است. اما عقل وقتي مي خواهد حقايق عاشقانه و اسرار و رموز ميان عاشق و معشوق را دريابد ديگر كم مي آورد.


»دل چو از پير خرد نقل معاني مي كرد
عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشكل بود» 

مرتبه و حوزه هركدام را بايد در نظر گرفت. امروزه اين مسائل به شيوه نادرستي در جامعه مطرح مي شود و صورت اپيدمي نيز پيدا كرده است. اما نظر اصلي عرفا چيز ديگري است.
بار ديگر تكرار و خلاصه كنم. همه عرفان عمل و شكوفايي و نشاط است .

» به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست«

عرفان دميده شدن روح سرور و عشق و بهجت در قلوب آدميان است و در شرايط عادي، معمولاً هيچ مناسبتي با عزلت و گوشه نشيني و عقل ستيزي ندارد.

* اگر عرفان بسط و شكوفايي و نشاط است پس چرا ما كه بالاترين عرفان را داريم از قافله تمدن عقب مانده ايم؟

نيك اگر بنگريم، علت عقب ماندگي ما اين است كه در طول تاريخ عرفا را گوشه اي نشانده و خود را از بينش و بصيرت آنها محروم كرده و از آنهادر رفع مشكلات كمك نگرفته ايم.

* وضعيت امروزين عرفان را در ايران چطور مي بينيد؟

فيض الهي هيچگاه تعطيل نمي شود. «پس به هر دوري وليي قائم است/ آزمايش تا قيامت دائم است». گفتيم كه هم عرفان اصيل داريم و هم غيراصيل. به همين جهت فرموده اند:
«اي بسا ابليس آدم رو كه هست
پس به هر دستي نبايد داد دست».
اما اين نبايد مبناي يك شبه استدلال ناجوانمردانه قرار بگيرد و بگويند راه را از چاه نمي شود تشخيص داد و بايد از اصل عرفان صرف نظر كرد. امروزه انتخاب يك كتاب خوب هم بسيار مشكل است؛ بايد تحقيق كرد. اگر يك مدرسه خوب را بخواهيم پيدا كنيم بايد بپرسيم و تحقيق كنيم تا معلوم شود. البته در مثل مناقشه نيست. شما تصور مي كنيد امروز عسل كاملاً خالص كه شهد طبيعي گل ها و گياهان است ريشه كن شده و ديگر پيدا نمي شود؟ چرا هست. بايد بگرديم و بجوييم تا بيابيم. منتهي چنين نيست كه سر هر كوي و برزن ريخته باشند. عرفان هم بلاتشبيه همين طور است. در اينجا آوردن نقل قولي از مرحوم آقاي حاج ملاسلطان محمد عليشاه صاحب تفسير جليل بيان السعاده بسيار مفيد فايده است- تفسير معروف بيان السعاده، همان تفسيري است كه بسيار مورد علاقه امام خميني قدس سره بود و گهگاه در مباحث شان بدان اشاره مي فرمودند ـ حضرت آقاي سلطان عليشاه رحمة الله عليه در اوايل كتاب سعادت نامه فرموده اند:
» و ادعا كنندگان بسيار كه هر يك به روشي گرفتار و طريقه ديگران را انكار دارند و تمامي حق نباشند، زيرا كه لازم آيد كه تمامي باطل باشند و باطل نباشند كه لازم آيد حقي نباشد. پس حق هست و باطل نيز هست و حق يكي است و باقي باطل كه امت مرحومه هفتاد و سه فرقه شدند و يك فرقه ناجي و باقي هالك اند«.
و اصلاً سِرّ اين كه باطل هست اين است كه حقي در ميان است. سر اين كه دروغ هست اين است كه راست وجود دارد والاباطل و دروغ معني نمي داشت. بنابراين شخص بايد بجويد و تحقيق كند و از خدا بخواهد تا طريق به سوي خود را بر او معلوم كند.

* كاش راهش را واضح تر توضيح مي داديد؟

طريقه عرفان حقيقي مخالفتي با شريعت مقدس ندارد. در عرفان، عمل به شريعت و تشرع از اركان اصلي است. ركن ديگر موافقت با قرآن مجيد و روايات صحيح است. ركن ديگر اين است كه بايستي سلسله نص صحيح جاري باشد. نص صحيح ما را رجوع مي دهد به نص صحيح سابق؛ و همين طور مي رود تا به شخص پيامبر اكرم(ص) برسد. پس يكي تشرع و پايبندي به احكام دين و ديگر موافقت با آيات قرآني و روايات صحيح و ديگر نص صحيح ما را در شناخت طريقه حقيقي عرفان كمك مي كند. البته بعداً شخص، آثار معنوي نيز در وجود خود مي يابد و مطمئن مي شود.


* دوري از عرفان براي يك جامعه چه عواقبي مي تواند داشته باشد؟

دوري از عرفان شبيه دوري ماهي از آب است و نتيجه آن مردگي خواهد بود. درواقع همه سرمايه يك قوم، اصل حيات يك قوم، عرفان آن قوم است.

* گرايش امروز بشر به عرفان را چگونه مي توان توجيه كرد؟

واقعيت اين است كه امروزه در كل عالم يك گرايش عميق به مسائل معنوي و عرفاني پيدا شده است، اميدواريم اين واقعيت بسط و تداوم پيدا كند و آدمي به شرافت دين و دينداري و تهذيب دل و به منزلت تفكر معنوي بيشتر التفات پيدا بكند.

در پايان همه سخن را در يك جمله خلاصه كنم و آن اين كه:

«مگر به روي دلاراي يار ما ور ني
به هيچ وجه دگر كار بر نمي آيد»
 -------------------------------------------------------------------------------------------
«روزنامه ايران: شماره 3755 - 15/7/86 - صفحه 10 (فرهنگ و انديشه)» 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر