برای باز شدن فایلهای صوتی:

۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

جلسه سوم عرفان تطبیقی: همدردی - Karuna



بسم الله الرحمن الرحیم

مستحضر هستید که سخن در معارف شرق آسیا بود. معارف هندوها و پس از آن سخن به آیین بودا رسید. گفتیم درباره آیین بودا آنگونه که در متون پالی آمده است سخن میگوییم. یعنی درباره آیین بودایی اولیه، مقصود این است که آیین بودا قبل از اینکه صورت نظامهای پیچیده فلسفی پیدا بکنه و مکاتبی مثل Mahayana و دیگر مکاتب پدید بیاد، صورت ساده ای داشته و ما به اون آیین الان نظر داریم. این آیین در متون پالی آمده یعنی زبانش زبانیست که زبان موطن خود بوداست و پالیست.

گفتیم که سه رکن اصلی آیین اولیه بودا به تعبیری که در متون پالی آمده، یکی (Anicca (anitya است که به معنای ناپایندگی همه چیز هست. و دیگر Anatta یعنی اینکه هیچ چیز در این عالم من نداره، خود نداره وجهه ثبات و قرار نداره، این عالم عالم بقا نیست. بقا از جای دیگریست. و همچنین Dukkha که به معنای رنجه.

امروز عرض میکنیم که همه آیین بودا متوجه نجاته. یعنی ایشون به جای اینکه شرحی از نشأت مبدأیی یا نشات معادی بدست بده، بیشتر شرایط نجات رو مطرح کرده. اینه که میگوید که: همانطور که اگر آب دریا را در هر جا بچشند شور است، طعم آیین من هم در همه جا نجات است. نجات است و بیداری، نجات است و رسیدن به خود. بودا میفرماید: همه تلاش من این است که پیروان به خود برسند، خود رو بیابند. این است که در بعضی اقوال فرموده است که: تو را از شمردن گنجهای دیگران چه سود؟ چه سود که دیگران اینقدر گنج دارند، یا تو را از شمردن گاوهای دیگران چه سود؟ چون اونموقع گاو خوب، منبع ثروت بوده. یاد آور ابیات مثنوی است که میفرماید که:

بر زمین دیگران خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن

بودا هم گفته است که همه تلاش من این است که پیروان خود را پیدا کنند به خود برسند. بیدار بشند و نجات پیدا کنند. بنابر این مقصد نهایی مقصود نهایی رسیدن به جاویدیست. جاویدان شدنه از طریق فرو نشاندن اتش میل دلبستگی و در آمدن به مرتبه نیروانا که گفتیم مرتبه خاموشی است. مرتبه ایست که هیچگونه میلی، هیچگونه... مرتبه نوزیدن اون نفخه است، خاموش شدنه. 

 
اما جلسه گذشته سخن به چهار مقام قدسی در آیین بودا رسیده بود یعنی Brahmavihara. این چهار مقام عرض کردیم که تعیین کننده رفتار سالک است با دیگر موجودات بخصوص با موجودات زنده. گفتیم که این چهار مقام یکی Metta است به پالی، که مهر است. دیگر Karuna همدردی، دیگر Mudita که شادی است و بالاخره Upekkha که در ترجمه فارسی گفته اند یکسان دلی. در جلسه گذشته درباره مهر سخن گفتیم. درباره Metta سخن گفتیم و امروز میخواهیم چند کلمه ای که در جلسه پیش گفتیم و با شاد شدن از شادی دیگران در ارتباطه، اما همدردی دلسوزی و ترحم تنها نیست؛ یعنی قرار نیست که در مقام همدردی ما گرفتار انفعالات شدید بشیم. گرفتار رقّت احساسات و عواطف بشیم. بلکه همدردی در حقیقت از میان بردن رنج و اندوه دیگرانه، در تاریخ زندگی خود بودا هم آمده است که ایشون شاید در آستانه چهل سالگی میتوانست به "نیروانا" بپیوندد یعنی خاموش بشود. ولی بر طبق آیین او و بر طبق عرفان اسلامی پیوستن به اون مقام اراده را هم لازم داره یعنی شخص باید به اراده خودش بپیونده و ایشون اراده نکرد. ایشون از سر میل به نیروانا نپیوست. یعنی نگذاشت تا خاموش بشه، به بیانی باز گشت. و چهل سال دیگر ادامه داد و در راه نجات مردمان کوشش کرد. این در حقیقت جلوه ای هست از این همدردی. 

بنابر این گفتیم که همدردی یا اونچه که در متون پالی میگند Karuna دلسوزی نیست صرفا ترحم نیست. بلکه هم حس شدن با همه موجوداته. رنج اونها رو در وجود خود حس کردن. و شادی اونها رو در وجود خود حس کردن. چگونه است که آدمی میتونه که چنین بکنه؟ یعنی چگونه است که آدمی میتونه، حالا اگر فرض کنیم موجودات دل داشته باشند؛ یعنی گُل دل داشته باشه، سنگ دل داشته باشه. چگونه آدمی میتونه همدل بشه با سنگ؟ با گل با کوه با آب با دریا با زمین با آسمان؟ اگر آدمی با این موجودات خویش نبود، اگر پیوند نداشت، چنین چیزی ممکن نبود. اگر بتوانیم ابیاتی را از گلشن راز پیدا کنیم میفرماید که:

تو بودی عکس معبود ملایک

از آن گشتی تو مسجود ملایک
بود از هر تنی پیش تو جانی

وز او در بسته با تو ریسمانی
از آن گشتند امرت را مسخر

که جان هر یکی در توست مضمر
تو مغز عالمی زان در میانی

بدان خود را که تو جان جهانی

به واسطه همین خویشی و پیوند است که آدمی میتواند، سخن عجیبی است البته؛ میتواند با کوه همدل بشه، با سنگ همدل بشه، با زمین و آسمان همدل بشه. این Karuna است، این همدردیست. التفات میفرمایید بازم عرض میکنم مراد از همدردی در افتادن در احساسات رقیق و آنچه که در زبان انگلیسی میگند  sentimentalism یا به تعبیر رایجتر "سانتیمانتالیسم"  نیست. احساسات بی ارزش انفعالی نیست. بلکه این همدردی که همدردی بیکرانه یعنی Mahakaruna اصلا با Mahaprajñā ارتباط داره یعنی با شناسایی بیکران.  و همه سخن این است که شناسایی، شناخت از طریق همین همدردی پدید میاد. این اصل مطلبیست که این جلسه میخوام خدمتتون عرض بکنم. یعنی یک نوع شناسایی هست، و این در عرفان ما هم هست؛ یک شناختی هست، یک معرفتی هست، که تا همدل نشیم با موجود دیگر بهش نمیرسیم.

مثلا وقتی که فرمودند که «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» آیا مقصود اینه که ما مثلا به شتر نگاه کنیم و بگیم چند کیلو هست؟ اینقدر، چقدرش گوشته؟ چقدرش استخوانه؟ چقدرش خونه؟ این حرفها رو بزنیم؟ اینجوری نگاه کنیم به شتر؟ پس چگونه نگاه کنیم؟ «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ» این در واقع به یک معنای عجیبی، حالا به بیان بودایی؛ یعنی با شتر، شتری کردنه! با گل، گلی کردنه! با سنگ سنگی کردنه! با اب آبی کردنه! هیچ موجودی نمیتونه چنین کنه. سنگ نمیتونه با آب آبی کنه! باشتر شتری کنه. با آسمان اسمانی کنه. اما آدمی میتونه. آدمی میتونه به جهت امکان Mahakaruna یعنی این همدردی بیکران که عین شناسایی بیکرانه.یعنی این شناسایی اصلا همین همدردیست. یعنی به زبان فنی  Mahakaruna همون Mahaprajñā است. و Mahaprajñā همون Mahakaruna است. یعنی همدردی بیکران، از طریق شناسایی بیکران حاصل میشه. و شناسایی بیکران، از طریق همدردی بیکران حاصل میشه.

در این متنی که میخوانیم چنین نوشته است که (دربارۀ اون شناسایی خاص) که: شناسایی دو گونه است یکی vijñāna و دیگری  prajñā که مقصود ما این شناسایی prajñā است که عین karuna است، عین همدردیه. vijñāna شناسایی تحلیلی است، این شناسایی کار خرد است. خرد را بکار میندازیم، عقل رو به کار میندازیم. بالاخره سوالات میکنیم، تجزیه میکنیم تحلیل میکنیم، میگیم چه عناصری هست چه چیزهایی هست جدول تشکیل میدیم. اینها شناسایی  vijñāna  است. پس این شناسایی کار خرد است. و از راه یک واسطه در انسان پیدا میشود. ولی prajñā اونشناسایی حقیقی درک و شناسایی ترکیبی هر چیز است یعنی کلی نگریست. کل اون چیز را ما بنگریم. نه اینکه تجزیه کنیم. کل یک چیز رو بنگریم. درحالی که vijñāna فقط درک تحلیلی و اصل تفاوت جویی و دوگانگی و تمیز میان چیزهاست. وقتی که اصل رو بر تمیز میگذاریم. ممیز در کار میاد یعنی اون کسی که تمیز میده اون کسی که تمیز میده و میگه این چنین است. آنچنان است و اینچنین نیست، منم.  یعنی در شناسایی vijñāna پای من در میان میاد. به یک معنا احکامی که صادر میکنیم. اینا چیزی نیست جز ظهور من. اما در شناسایی شهودی چنین نیست میگوید که بنیادیترین نشانه شناسایی شهودی یعنی همون prajñā که عین karuna است عین همدردی است. آن است که بیواسطه با واقعیت تماس میگیرد. شناسایی تحلیلی هر چیز را  به اجزای سازنده آن تحلیل میکند. و حال آنکه شناسایی شهودی یعنی همون prajñā کل آنرا میبیند. این متن اینطور میگوید،  میگوید: به زبان محمد شبستری (که مراد شیخ بزرگوار شیخ محمود شبستری صاحب گلشن راز است) کل مطلق را در جزء دیدن است. چون جناب شیخ محمود در گلشن راز یه بیتی داره میفرماید که، بعد از اینکه اون شخص از ایشان پرسیده که تفکر چیست؟ پاسخ فرموده که:


تفکر رفتن از باطل سوی حق

به جزو اندر بدیدن کل مطلق
یعنی ما در یک جزو کل رو ببینیم، یعنی در کثرت وحدت رو ببینیم و در وحدت کثرت رو ببینیم. یعنی به شتر بنگریم  کل رو در شتر ببینیم. این اون شناسایی است که prajñā است. این شناسایی حاصل نمیشه مگر از طریق همدردی که عرض کردیم.

وقتی که آدم شناسایش شناسایی تحلیلیه،  vijñāna است. منطق دوگانه اندیش در کار میاد. دوگانه اندیش بالاخره یا اثبات میکنه  یا نفی میکنه در حالی که در شناسایی  شهودی هم نفی انکار میشه هم اثبات. از این رو چ بسا که شناسایی شهودی صورت ظاهرش تناقض آمیزه، التفات کنید که مثلا در این متون چه آمده است: روزی استادی گفت آنگاه که بگویید آری سی ضربه از چوبدست من خواهید خورد و اگر بگویید نه باز همان سی ضربه در کار است. یعنی نفی فرقی نمیکنه ، نفی همون اثباته. اثبات همون نفیه. چون در نفی و اثبات من در میانه میاد. کار این است که اثبات رو ترک کنیم، کنار بگذاریم. نفی را هم کنار بگذاریم یعنی کار این است که من در میانه نباشم. استاد دیگر گفت: چون بدانی که چوبدست چه باشد همه چیز را دانسته ای. و کار را به آخر برده ای این راگفت و از تالار بیرون رفت.

پس التفات میکنید که این شهود، prajñā؛ این تفکر شهودی چگونه تفکریست. بعد این جمله را هم از همین متن بخونیم که این شناسایی هیچ موضوع تعریف پذیر معینی نداره اگر موضوعی باشد میتواند از پر علف کنار راه گرفته تا پیکر طلایی بودا باشد. یعنی در هر چیز میتوان تفکر کرد از طریق همین شناسایی شهودی یعنی از طریق همدردی از طریق یکی شدن با آن. بنابر این شناسایی شهودی اون تفکر حقیقی هرگز این یا آن نیست، زیرا به موضوع خودش دلبستگی نداره. و زیرا این دلبستگی از میان برنده حالت ندانستگی جان است. در متون بودایی آمده است هر کس که این تفکر شهودی را که عین karuna است، عین همدردیست در خودش داشته باشه. بدجۀ Bodhisattva رسیده یعنی بالاقوه بوداست. بالاقوه بودا، معناش این نیست که اون بودای بزرگی که بوده است، یا هست یا خواهد آمد. بلکه همه ما اصلا این طبع و جوهر بودایی  رو در نهان خودمون داریم کافیست که این تفکر شهودی که عین همدردی عین هم حس شدن با همه موجوداته در ما  پدید بیاد. در متنی چنین نوشته بود که: دلی که از همدردی انباشته باشد (از karuna که عین تفکر شهودیست) از حدود خود در میگذرد. ما تفکرمون در حدود وجود خودمونه ولی اگر به اون درجه از تفکر برسیم از حدود خود در میگذرد و در آنسوی خود گسترده میشود. نیرویی از آن دل پرتو می افکند و همه جا را سرشار میکند. و با چیزهای دیگر یگانه میشود. سخن عجیبیست، با کوه کوه میشود با سنگ سنگ میشود با آب آب میشود. آنها، همه اینها او هستند و او آنها هر چه در آنها اثر میکند در این هم اثر میکند. 

شاید این مطلبی که در این کتاب آمده است سخن رو روشنتر بکنه: این در شاخه ذن آیین بودا آمده است: "بوکوجو" استاد ذن شاگردی به نام " اُ " داشت که صاحب منصبی عالی مقام بود. روزی این شاگرد دیر آمد، و استاد از او علت تاخیرش را پرسید. او گفت داشتم بازی چوگان تماشا میکردم. استاد میگه آیا چوگان بازان خسته شدند؟  جواب میده آری استاد. استاد میگه آیا اسبها هم خسته شدند؟ جواب میده: بله استاد. استاد میگه آیا ستون چوبی اینجا هم خسته است؟ "آیا ستون چوبی اینجا هم خسته است؟" اینجا ستون چوبی چکار داره به میدان چوگان؟ شاگرد درماند. او آنشب نتوانست بخوابد و سپیده دم پاسخ استاد را یافت. پیداست که برای اونها هم همه چیز در سحر بوده، میگه سپیده دم پاسخ استاد را یافت.

رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی

وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
  شتابان نزد استاد بازگشت و گفت که پاسخ او را یافته است. استاد همان پرسش را از او کرد. پرسید آیا ستون چوبین هم خسته است؟  شاگرد جواب داد: آری استاد خسته است. "بوکوجو" که استاد بود، سری تکان داد و لبخندی زد. 

بعدها یکی از استادان اهل "سونگ" که این موندو را تفسیر میکرد  یاد آور شد که اگر تیر چوبین هم خسته نبود، هیچ خستگی واقعی یافت نمیشد. همۀ اجزای جهان با هم پیوند دارند، همۀ عالم یک بدنه. معنی نداره که اگر اسبهای چوگان خسته شدند، ستون چوبی اینجا خسته نشه. اما پیداست که این سخن را کسی میفهمه، که با ستون چوبین همدرد شده باشه. این سخن را کسی درمیابه، که با ستون چوبین همدرد شده باشه! در واقع اون چوگان (استاد به این شاگرد میخواست نشون بده) که اون چوگانی که برپا بود و اسبها رو خسته کرده بود و چوگان بازان رو خسته کرده بود، این چوگان فقط در میدان چوگان نبود؛ همه عالم عرصه چوگانه. میخواست که این شاگرد به سرّ بازی چوگان جهان پی ببره، همه عالم عرصه چوگانیست که گوی میزنند. پس اگر یک جا شاد میشه، همه جا شاد میشه. اگر یک جایی غمگین میشه، همه جا غمگین میشه. خوب این رو کسی در میابه که به یکچنین شناختی به یکچنین فکری، prajñā یعنی اون تفکر شهودی؛ رسیده باشه تفکری که عرض کردیم عین karuna است عین همدرد شدنه. من این رو خیلی ساده بکنم این تفکری که داریم امروز درباره اش سخن میگیم و عین karuna است، به تفکر مصطلح صوفیه خیلی نزدیک است. یعنی ما برای کار خودمون از این مطلب، بالاخره میتونیم  نکته ای بیاموزیم.

میخواست این شاگرد بازی چوگانی که در عالم برپاست رو دریابه. وقتی که این بازی مفهوم بشه. در حقیقت اینجا، زمان مکان است. اینجا اکنون یعنی همینجا، همین اکنون؛ یعنی وجود من. یعنی در وجود هر یک از ماست که زمان و مکان در هم می آمیزند.

ما در منابع خودمون هم داریم وقتی که میفرماید که:
نطق آب و نطق باد و نطق گل

هست محسوس حواس اهل دل
یعنی همین. یعنی اگر اهل دل، به زبان بودایی "همدرد" نشده بودند، هم حس نشده بودند با آب و باد  و خاک و زمین و آسمان، خوب نطق اونها رو نمی شنیدند. و اینجا یه نکته دیگری بر ما روشن میشه که اگر شاعران از بیماری چشم نرگس سخن گفتند و از داغ لاله سخن گفتند و از خمار چشم فلان گل سخن گفتند اینها معلوم میشه که همدرد شده اند. معلوم میشه که اینها استحصان نیست، اینها ذوقیات صرف نیست. اینها حرفهای قشنگ زدن نیست. اینها عرفانه یعنی به شهود، به شناسایی شهودی، دیدند که نرگس بیماره و لاله داغداره. این تعابیری که در اشعار میاد، معلوم میشه که تعابیر صرفا زیباشناسانه هنری، کلمات زیبا گفتن؛ نیست بلکه نهایت عرفانیست که عین همدرد شدن و karuna است.

نهایت این سیر karuna نهایت همدردی رسیدن به حقیقت رنجه. یعنی آدمی اگر چه در رنج نیست، با رنج دیگران همراه بشه، همدرد بشه. از مصادیق این بیت نباشه که: "تو کز محنت ديگران بي غمي". بلکه با محنت دیگران غمناک باشه و از رنج دیگران رنج بکشه. و بالاخره رسیدن به این است که همه موجودات رنج میکشند، در رنجند، در تعب اند و راه برون شد نمیدانند، همه گرفتار شدند. از خودمون بگیم که گرفتار نفس شدیم. از خودمون بگیم که بالاخره روزن دلمون بسته شده. و به مرتبه نفس در آمدیم و اون دو صفتی که جلسه پیش عرض کردیم شهوت و غضب، در کار ما آمده. دلمون رو تیره کرده، روزگارمون رو سیاه کرده، حقیقت همدردی، حقیقت karuna این است که ما این سیه روزگاری مردمان رو دریابیم و با گوشت و پوست و استخوانمون حس کنیم، و با اونها همدرد بشیم. درد اونها رو حس بکنیم و بالاترین همدردی و کمک به اونها چه میتونه باشه؟ برای کسایی که گرفتارند، برای کسایی که گیر افتادند، در دست خودشون؛ برای کسایی که در دست خودشون گرفتار شدند، شخص چه کمکی میتونه بکنه؟ میفرماید: بالاترین کمکی که میتوان کرد این است که راه رو به اونها نشون بدیم. راه هشت گانه عالی که در یکی از جلسات درباره اش سخن گفتیم. و به زبان خودمون اگر کسی با عمل خودش چون در معارف ما، در عرفان آمده است که؛ به زبان نیست با عمل است اگر کسی با عمل خودش دیگری رو به طریقت رهنمون بشه و مشوق او بشه برای پیوستن به طریق،  این بزرگترین کمکی است که میتوان به دیگری کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله
«جلسه سوم کلاس عرفان تطبیقی - آقای دکتر ریخته گران» 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر